کوچه های شعر


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



افق تاریک و دل تاریک
شب از جادوگران سکه باز اختران،تنها
لطیف آسمان تسخیر پاک آلای ابری چرک و آلوده
خمش،بار افکندیه،تنبل آیین،اشتران کوه
خوابیده
افق خالی و شب بیمار
گره بگسسته زیر دست پیر ذهن
روان بر جاده های چرب هر دانه ز تسبیح ظریف یاد
گران پا مرغ کور خستگی از خاک چیدنشان
به دور چشمه سار چشم،چشم آهوان خاطره ها
زده حلقه بسان قطره های اشک بر مژگان
کند در جاده ی دور صدایی،گوش تیز،

اسب نجیب هوش
سواران ریزدش بر آبسار چشم و جویدشان،نبیندشان
گره بگسسته زیر دست پیر فکر
سبک اندیشه ها هر یک روان در جاده ای
چون زورقان از ساحل بندر
سپیده جو ،سیاه سایه ی تردید
نهد آهسته پا در بیشه ی وسواس
خمیده یاغی اسبان افق از تشنگی دشت ها بر
جدول دریا
غبار جاده ی مهتابشان آبشخور آلوده است
سگ شب پاسدار حادثه های نهان بر ساحل آسوده است
هراسان طفل دل پای تپش از نیش خار موذی هر لحظه اش مجروح
دود شیب و فراز تپه های عمر را در جستجوی سایه خویش
رود تا بر فراز آخرین قله نفس گیر و عطش در چشم
ببیند
دور دست شهرهای رنگ زندگانی را
ببیند بر سمند آرزو چابک سواری جوانی را
افق تاریک و شب جاری
ز قلب صخره ی چرکین و پیر جهل
تراود زیبق آسا چشمه سار شعر
شتابد دست هر مصرع درون سینه هر دشت
دمد بر تکمه ی پستان هر دانه تب شهوت
گریزد دست هر مصرع
به صندوق پر از الماس های یاد
شتابد پای هر مصرع میان کوچه های ساکت شهربزرگ دوستی
تا خانه ی معهود
شتابد مرد هر مصرع درون بستر ممنوعه ی معبود
رود پیغام هر مصرع به شهر دودناک دشمنی ها
شبان تاریک و شهر آرام
دلان از باده ی درد غریب خویش ناهشیار
گرفته کولبار عشق ها بار امانت هر یکی بر دوش
غمین در کوچه های شهر می گردند
چو سرگردان یهودان،کاسب آوارگی خویش
تپش ها هلهله افکنده خواب آباد شب را
می رود تا آسمان ها چاوشی آه
هوس های بلند امید کوته دست
کمند ماهتاب افکنده بر دندانه ی هر قصر
سر از
پندار رنگین غرفه ها سرشار عطر و دود
دریغا این تناور قصرها کوتاه
دریغا پنجه ها چالاکتر می بود
غمان بسیار و شهر خفته در جنبش
به یورت خالی شب می چرد کفتار پیر روز
ز صندوق پر از سنگ و کلوخ خاطره ها می رمد دست لطیف شعر
غبار شهر غارت دیده ی رؤیا
گرفته آسمان ذهن را تاریک
سواد منظر اندیشه ها گم می شود از چشم اندیشه
سپیدی می کشد بر شیشه ها و پله ها انگشت
سیاهی می زند در سنگ چشم خستگان ریشه

 

مسیح





:: موضوعات مرتبط: اشعار , ,
:: بازدید از این مطلب : 727
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : چهار شنبه 7 تير 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com