پندی از استـــــاد به شـــاگرد(حکایت)


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



 

حکایت

 

استادی با شاگرد خود از میان جنگلی می گذشت.

استاد به شاگرد جوان دستـور داد نهال نـو رسته و تازه بار آمده ای را از میان زمین برکند.

جوان دست انداخت و براحتی آن رااز ریشه خارج کرد.

پس از چند قدمی که گذشتند٬به درخت بزرگی رسیدند که شاخه های فراوان داشت.

استاد گفت: این درخت را هم از جای بر کن.

 جوان هر چه کوشید٬نتـوانست.

استاد گفت:

بدان که تخم زشتی ها مثل کینه حسدو هرگناه دیگر هنگامی که در دل اثر گذاشت٬مانند آن نهال نو رسته است،

که براحتی می توانی ریـشه آن را در خود برکنی٬ولی اگر آن را واگذاری٬بزرگ و محکم شود و همچون آن درخت در

اعماق جانت ریشه زند.

پس هرگز نمی توانی آنرا برکنی و ازخود دور سازی





:: موضوعات مرتبط: داستان کوتاه , ,
:: بازدید از این مطلب : 681
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 1 تير 1391
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com