خاطره ای از شهید ابراهیـم نیک پـور


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



عمليات بدر بود،بچه ها قرار بود در عمليات شركت كنند.عمليات در نيمه های شب شروع شد. بچه ها همه سوار بر قايق ها شروع به حركت كردند،بچه ها پارو زنان قايق ها را به حركت در آوردند.آن شب صدای پاروها كه به آب برخورد میكرد می توانست عمليات را لـو دهد و عمليات را به شكست بيانجامد.بچه ها همچنان در آبهای اطراف نيـزارها حركت میكردند.

 

ما قايق ها را از حركت باز داشتيم و دست به دعـا گشوديـم:

خداوندا كاری كن كه عراقی ها متوجه نشوند.

ما دعـا كرديم و ناگهان بادی وزيدن گرفت،همـراه با وزش باد نيـزارهای كنار آبـراه شروع كـردن به هم خوردن و همزمان نيـز صدای قـور قـور قورباغه ها شروع شد.

صدای وزش باد و به هم خوردن نی ها و قـور قـور قورباغه ها به انـداز ه ای بلنـد شد كه مـا توانستيم با سرعت و اطمينان پارو بـزنيم و خود را به سنگرهای عراقی ها برسانيم.





:: موضوعات مرتبط: خاطرات شهدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 521
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : Bahram
ت : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:









نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Harmonic... و آدرس bahram3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com